و من... تو را... به وسعتِ بی وسعتِ نهایت ات

و من...
تو را...

به وسعتِ بی وسعتِ نهایت ات

عاشقم...
شاید...

آنگونه که تو مرا


حامد محمدی

براستی گلستان بود آتشِ نمرود

در شعله های تنهایی ام
چنان زبانه می کِشد
نبودنت
.
.
.
براستی
گلستان بود
آتشِ نمرود


حامد محمدی

قطاری در تلالو

قطاری در تلالو
خیالِ آشفته ی کوهستان
می خزید، تا درنوردد
تونل ابهام را
برزخ روح را
چه خسته و بی رحمانه
می تازید باد را
می درید باران را
تا فراسوی تونل
در آغوش کشد
پرواز پل
یا سقوط دره را
لوکوموتیوران کمی آهسته تر...!


حامد محمدی

تو را دوست میدارم

تو را دوست میدارم
به اندازه ی
آرامِ خزر
به همان اندازه که
تکه ایی از جان منی
آنچنان که
شیرین طعنه به فرهاد زند
تو را دوست میدارم
به اندازه ی
بید مجنون که
سایه ی امنِ منی
به اندازه ی
نور مهتاب که
جلوه ی عشق و شور منی
تو را دوست میدارم
همچون
عاشقانه ترین اتفاق هستی

آن زمان که
موج و ساحل
یکدیگر را به آغوش میکشند

حامد محمدی