بی تو من باز شبی

بی تو من باز شبی
خسته ازآن کوچه گذشتم
بر لب قدحی
می زده پیمانه شکستم

من بودم و یک کوچه
پر از حسرت فریاد
یک پنجره و یاس سفید
رفته از یاد

یک خانه پر از خاطره
با حوض و اقاقی
مانده سر کوچه لب دیوار
هنوز اسم تو باقی

من خسته شبی باز
از آن کوچه گذشتم مست
از می و پیمانه بیاد تو
نوشتم


ایرج بهرام نژاد

بی تو من باز شبی

بی تو من باز شبی
خسته ازآن کوچه گذشتم
بر لب قدحی
می زده پیمانه شکستم

من بودم و یک کوچه
پر از حسرت فریاد
یک پنجره و یاس سفید
رفته از یاد


یک خانه پر از خاطره
با حوض و اقاقی
مانده سر کوچه لب دیوار
هنوز اسم تو باقی

من خسته شبی باز
از آن کوچه گذشتم مست
از می و پیمانه بیاد تو
نوشتم

ایرج بهرام نژاد

جهان پرشده از انسانهای

جهان پرشده از انسانهای
مغموم
که با تکه پاره های
عشق
در یک دیگر تکثیر میشوند
با لبانی براماسیده از هراس
زیر درختانی عقیم و عریان
دلتنگ هیاهوی گنجشکهایی
بی منقارند
با ریه هایی پرشده
از دلواپسی عشق به یکدیگر
عصمت
هدیه میکنند
تا دستانشان در هم گره خورده
وبرای نجابت جهان
آواز بخوانند


ایرج بهرام نژاد

هنوز بوسه هایش بوی باران میدهد بوی

هنوز بوسه هایش
بوی باران میدهد بوی
دلتنگی کوچه ها
بوی یاسهای فرو ریخته
از دیوار خانه

زنی
که چشمانش پر بود
از تقویمهای
پاییزی

ایرج بهرام نژاد

گاهی که دلم میگیرد

گاهی که دلم میگیرد
هوای انارستان
میکنم آنجا که سهراب
بوسه هایش را
پای درختان بلند سپیدار
کاشته بود

گاهی که دلم میگیرد
چشمانم را در جذام خانه
تبریز جا میگذارم
آنجا که فروغ درد را عاشق شد

گاهی که دلم میگیرد ....
در هوای تازه شاملو
قدم
میزنم تا خیابانهای
ترک خورده از زخم روزگار
شعری شوند
برای آیدا
که در آیینه عشق
مرثیه زخمهایش را زندگی میکند

گاهی که دلم میگیرد ...
شاعر میشوم
تا در سکوت
مرگ آدینه در سوگ
آب مرثیه خورشید را
به ماهیان سیاه کوچکی
هدیه کنم
که هنوز سرگردان در لابلای
موجهای گیج ارس
آواز میخوانند

گاهی که دلم
میگیرد

ایرج بهرام نژاد