قوی نیستم اگر شعری می‌نویسم

قوی نیستم اگر شعری می‌نویسم
باد قوی نیست اگر لباس‌های روی بند را تکان می‌دهد
غروب ساعت غمگینی است
نمی‌تواند حتی گلدانی را بیندازد
تا من از جایم بلند شوم
و غم کمی جابه‌جا شود
در خانه نشسته‌ام
زانوهایم را در آغوش گرفته‌ام
تا تنهایی‌ام کمتر شود
تنهایی‌ام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمی‌شود
تنهایی‌ام حلزونی است
که خانه‌اش را با سنگ کُشته‌اند

می‌خواهم آنقدر شعر بگویم

می‌خواهم آنقدر شعر بگویم

که اگر فردا مُردم

نتوانی انکارم کنی

می‌خواهم شعرم

چون شایعه‌ای در شهر بپیچد

و زنان

هربار چیزی به آن اضافه کنند...

 

| الهام اسلامی |

گریه اما بیشتر اتفاق می افتد

گاهی می خندم

گاهی گریه می کنم

گریه اما بیشتر اتفاق می افتد

به هر حال آدم

یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد.



الهام اسلامی

قوی نیستم، اگر شعری می‌نویسم

قوی نیستم، اگر شعری می‌نویسم
باد قوی نیست، اگر لباس‌های روی بند را تکان می‌دهد.

غروب ساعت غمگینی است
نمی‌تواند حتا گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابه‌جا شود.

در خانه نشسته‌ام
زانوهایم را در آغوش گرفته‌ام
تا تنهایی‌ام کمتر شود

تنهایی‌ام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمی‌شود
تنهایی‌ام حلزونی است
که خانه‌اش را با سنگ کُشته‌اند.

 

"الهام اسلامی"

سنجاق سرم چیزی از عشق نمی فهمد

سنجاق سرم چیزی از عشق نمی فهمد

فقط همین را می داند

چگونه وقتی تو می آیی

زیباترم کند..

"الهام اسلامی"

قوی نیستم اگر شعری می نویسم..

قوی نیستم اگر شعری می‏‎نویسم
باد قوی نیست اگر لباس‏‎های روی بند را تکان می‎دهد .
غروب ساعت غمگینی است
نمی‎تواند حتی گلدانی را بیندازد
و غم کمی جا‎به‎جا شود.
در خانه نشسته‎ام
زانوهایم را در آغوش گرفته‎ام
تا تنهایی‎ام کمتر شود
تنهایی‎ام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمی‎شود
تنهایی‎ام حلزونی است

که خانه‎اش را با سنگ کشته‎اند .


"الهام اسلامی"