می توانی که فریبم بدهی با نظری

می توانی که فریبم بدهی با نظری

پنجه‌ انداخته‌ای سوی شکار دگری

آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام

کــه پلنگانه به قربانـــی خود می‌نگری

آنچنان رد شو کــــه آشفته کنــی موی مرا

ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری

مرهمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی

عشق ،  آمــاده بکــن خنــــجر بــرنده تـری

هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز

تا از آن  جنــگل انبــــوه  نمـــاند اثــــری

نکند بـــوی تـــــو را باد به هر جا ببرد

خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری

روزی برای عاشقان خسته از دنیا

روزی برای عاشقان خسته از دنیا

جای قرار ما زیارتگاه خواهد بود




اعظم سعادتمند