به هُرم لحظه ئ دیدار

به هُرم لحظه ئ دیدار
وهُرم لب به لبانت
به دایره ای که دودستت
و آگوُشی که خیال است
و لمحه ای که من آن دم
که لمس میوه ممنوع
به انفصالِ سر انجام
قسم که خواهش جانی
دوباره گر تو بیایی
بهشت را به غرامت
دهم به سرخی گونه
دهم به میوه ممنوع
اگرچه زهر گوارا ست
اگرچه دام پلیدیست
کِشد به کفر و دنائت
اگر چه نسل مرا این
هنوز قلب مصمم
به آگوشی که خیال است


احمد صحرایی

واژه هایی در حروف زندگی باشد نهان

واژه هایی در حروف زندگی باشد نهان
قسمت ما زجر زحمت زهر خوانی زاد آن

نون آن هم از نداری و نبودن نیستی
واژه هایی که تلنگر بود دائم بر روان

درد بی درمان دوری دائما دو رو برم
دال هم در مصرع بالا ی شاعر شد عیان

گاه گاه گرمی دستت گمانم گاف بود
زندگی یک لعنت دیرینه گافش رابخوان

یکدم آمد یاد یاری مصرعم از یاد رفت
یایِ آخر یک دو را هی در مسیر راهِمان

احمد صحرایی

شبی در خواب دیدم رفتی از پیشم زبانم لال

شبی در خواب دیدم رفتی از پیشم زبانم لال
و من از رفتنت درگیر با خویشم زبانم لال

فقط سنگینی این رفتنت آنجا مرا سوزاند
رقیب م را که می خندید بر ریشم زبانم لال

دو چشم میشیت سهم من و من گرگ را دیدم
که بر دندان گرفته می دَرَد میشم زبانم لال

چنان از درد پچیدم به خود از طعنه مردم
که هرکس دید گفت عقرب زده نیشم زبانم لال

به هر دینی شدی همراه تو بودم مرید تو
مسیحی یا یهودی گر بر آن کیشم زبانم لال

بگفتی بر نحیف صورت تو ریش می اید
رسیده تا به زانو ریش مانند دراویشم زبانم لال

میان آن مخالف های وصل ما یکی سر سخت
بگفتم ربط تو با ماجرا فرمود داییشم زبانم لال

بگفتم مشکلت بامن بگو تا خود بدانم من
زبان بختیاری گفته ای برخلق لیشم من زبانم لال

احمد صحرایی