چشم‌های تو !

چشم‌های تو !
مثل دریا !
هر روز آبی تر می شوند
و تصویر ترا !
می کشم بر ساحل !
با موهای بلند
و صدف هایی که دکمه‌ی پیراهنت می شوند
چقدر تماشایی است
وقتی لبخند می زنی
به دوربین مسافرها
که به دیدنت آمده اند
بانو !
حوایی شده ای
که عشق در جانت دمیده است !

ابوالحسن اکبری

روزی شعرهایم !

روزی شعرهایم !
دنیا را می گیرد
و هر عاشقی !
در رثای معشوقه اش !
فریاد می زند
آی آزادی !
معمای کدام پرنده‌ای !
که از میله ها عبور نمی کنید !


ابوالحسن اکبری

عاشقی دیوانه می خواهم فقط

عاشقی دیوانه می خواهم فقط
مست در میخانه می خواهم فقط
مثل من دیوانه باشد همچنان
اهل دل مردانه می خواهم فقط
همچو فرهادی ؛ بمیرد بهر دل
خسروی شاهانه می خواهم فقط
یوسفی باشد به مثل آفتاب !
مه رخی افسانه می خواهم فقط
آن که جانش را به قربانم کند
دلبری فرزانه می خواهم فقط
با خیالش تا سحر می گفت او
عاشقی مستانه می خواهم فقط
سال ها رفت و منیژه همچنان
مونسی یک دانه می خواهم فقط
نا امید از دوستان وقتی که شد
گفت ؛ یک بیگانه می خواهم فقط
دست ها بر آسمان گفت ای خدا
یک نفر هم خانه می خواهم فقط


ابوالحسن اکبری

با کدام واژه می شود عشق را !

با کدام واژه می شود
عشق را !
در رگ های معشوقه ای ریخت
که زار زار می گرید !
برای نانی که در سفره‌اش نیست !

ابوالحسن اکبری