من از تعریف‌کردن عاجز

من از تعریف‌کردن عاجز
از تصویر کشیدن بیزار
و برای حرف زدن خسته

من از شعر سرودن گاه
بیدار میشوم بیدار
و حرف‌های ناقص خود را
جویده و جویده ...

از دردهایی که پایان ندارند
از مسکّن ها و راه های عبورشان
که مبارکند از بغض‌های بریده
از خواب‌پریدن‌ها
خواب تو را دیدن‌ها
از همه چیز دل‌کندن و پس‌زدن آرزوها
رنجیده و ترسیده...

دیگر بس است این همه اندوه
و فراوانی آن
در گلوگاه آدمی...


آرش باقری