می‌شود یک بار دیگر دست‌هایت را گرفت؟

می‌شود یک بار دیگر دست‌هایت را گرفت؟
 بعد چندین سال آیا رد پایت را گرفت؟
راه چشمان تو آغاز رسیدن‌های من
 در نگاهت آرزویی همچو دیدن‌های من
جرم من تنها به تو دل بستن و عاشق شدن
 این عدالت نیست باشد منزوی امثال من
از تو تنها یادگارم قاب عکسی کهنه بود
 روی دیواری که دائم چشم‌هایم می‌ربود
نیستی، با غصه و تنهاییم سر می‌کنم
 گر تو باشی حال دل را نیز بهتر می‌کنم
رنگ و بویت خانه را پر کرده از عطر بهار
 کاشکی می‌آمدی این جمعه هم وقت قرار
ضعف دستانم همیشه با نبودت می‌نمود
 در شگفتم چاره حالم چرا بیگانه بود
از نگاهت می‌شود دلتنگی یک کوچه را
 خوب فهمید و دگر معنا نمود این واژه را
یه وجب تا دیدن روی قشنگت فاصله
حیف اما نیستی در من نمانده حوصله
یا برو بیرون ز قلب خسته افسرده‌ام
یا بمان در این دل دیوانه پژمرده‌ام


جواد جهانی فرح آبادی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.