دوباره سر به سرم می گذاری و شادی

دوباره سر به سرم می گذاری و شادی
به شهد و سرخی سیب و اناری و شادی

مرا که گم شده ام در نگاه چشمانت
میان مشت خودت می فشاری و شادی

به پای یک یک آمال و آرزو هایم
بنای غصه و غم می شماری و شادی

به روی هق هق لرزان شانه های خود
سری به غیر سر من نداری و شادی

رها نگشته ام از آب و دانه و دامت
به پنجه هوسم می سپاری و شادی

گرفته ای پر پرواز و آسمانم را
به میله قفسم می سپاری او شادی

اگر به بوی گلت کج نکرده بودم راه
مرا به اینهمه ماتم چکاری و شادی؟

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.