تو اگر تنها به جرم عشق قلبم را شکستی

تو اگر تنها به جرم عشق قلبم را شکستی
با زبان گریه گفتم تا ابد در دیده هستی

ایستگاه خالی و متروکه ام بی هر عبورت
با قطار آرزو ها رد شدی دل را نبستی

کی رها گردد دلم با پای لنگ از دام عشقت
دام را با دست چشمانت چه بیرحمانه بستی

با یقین از من گذشتی عشق در تردید گم شد
دم ز منطق می زدی بر منبر کتمان نشستی

بی وفایی،دل بریدن،عاقبت انکار عشقم
با من ای بیگانه با من آشنایی از الستی

زاده ی این عصر تلخم درد من دیرینه شد
بین ماندن یا که ماندن مانده‌ام اما گسستی


سارا اسمعیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.