پیچیده ترین ترانه بودی، از اولِ صبح آشنایی

پیچیده ترین ترانه بودی، از اولِ صبح آشنایی
نقشت به صدای خوش در آمیخت، با شیوه حْسنِ دلربایی
چون حور و پری نشایدت خواند ، آنها زِ خیال می گریزند
با این سر و دستِ پای در بند ، آهویِ چنین، گریز پایی
من در پیِ یک قصیده بودم، تو مثنوی هزار معنی
در هر ورقت نهفته شعری، لبریز زِ حرمتِ رهایی
از صورتِ مثل آفتابت، صد رنج و بلا بدور باشد
در طالع و بخت تو ببینم، بهروزی و خیر و روشنایی
با برقع، دو چشم خود بپوشان، تا چشمِ فلک ترا نبیند
من باشم و تو به زیر سقفی، مقبول ِ مسیر ِ پارسایی
زنگار ز رخ بشوی، بشکن، آیینهْ صدهزار چهره
باید چو ستاره ناب باشی، با نورِ دو چشمِ کهربایی
آخر ز طلب ندارمت دست، مقصود، تویی کرانه پیداست
من وصل تو در زمین بجویم، تا عرشِ بلندِ کبریایی
در مقدم تو بهار باید، عود و دف و اَرغنون نوازد
آرامش من، ز هستیِ توست، آخر تو بگو، دگر، کجایی؟


ندا مشایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.