هنگامی که می آمد بهار

هنگامی که می آمد بهار
شکوفه میدادند درختان
همه جا سرسبز می شد
همه جای باغ گلستان
پر می شد شاخه ها
از میوه های خوشمزه
توت و زردآلو و آلوچه
ترش و شیرین و تازه
بچه های دور آبادی
خسته می شدند از بازی
بالا می‌رفتند از دیوار باغ
برای دست درازی
گلی دختر باغبان
هی می کرد و به زمین چنگ میزد
سنگی بر می‌داشت
به بچه ها سنگ می زد
آلوچه های ترش و ترد
زیر دندان بچه ها
نیمه خورده گاز میخورد
پرت می شد در کوچه ها
به چشم من قهرمان بود
آنکه چابک و تند و سرحال بود
خوشحال و نفس زنان
دستش پر از میوه کال بود


منصور چقامیرزایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.