غزل را در غزل می‌ریزم از مینای چشمانت

غزل را در غزل می‌ریزم از مینای چشمانت
که تک‌بیتی شوم در سطری از گلچین دیوانت

قراری زیر باران در خیابانی که می‌لرزد
سراپایم در آغوش نمینِ شعله‌بارانت

تو ای زیباترین دردانه‌ٔ دریایِ ژرفِ عشق
خدا نه، ناخدا بودم که دل دادم به توفانت

دو چشمانت غزل، یک حادثه، یک اتفاق خیس
و پنهان می‌شوم در مخملِ سبزِ غزل‌خوانت

و پلکت را که می‌بندی شوم من غرقه در مهتاب
و تصویرم چو اشکی می‌چکد از تار مژگانت

مرا در لابه‌لای ِ واژه‌واژه شعر پیدا کن
حروفی گشته‌ام تا گَرد ننشیند به دامانت

نیازی نیست محزون را به باغ جنت و فردوس
خدایا دل سپردم من به ایمانا و ایمانت

لیلاغفاری

تو ابتدای من و انتهای من بودی

تو ابتدای من و انتهای من بودی
زمانه هایِ کهن آشنای من بودی
دلیلِ بودنِ من ماهیت ِعشقِ تو بود
تو سرنوشت من و ماجرای من بودی
درونِ خانه ی سردم به تیرگی هایم
تو آفتابِ بلند ِ سرای من بودی
سروده ها و غزل های من به وصف تو بود
تو نغمه هایِ دلِ بی نوای من بودی
برای زندگی ام ای رفیق ِ راه ِ سفر
تویی که همسفری با وفای من بودی
جلایِ سرمه ی من خاکِ گَردِ پایِ تو بود
تو دیدگانِ من و روشنای من بودی
بلند باد عزیزم همیشه قامتِ تو
ثنایِ وِرد زبان و دعای من بودی
هزار بار به تکرار دوستت دارم
نوایِ نایِ گلو هم صدای من بودی
به خاطرت بِسِپار این همیشه تا به ابد
تو از برای من و از برای من بودی

الیاس آبی

به روی ماه تو یک شب اگر نگاه کنم

به روی ماه تو یک شب اگر نگاه کنم
کجا نگاه دگر من به روی ماه کنم
به هر طریقه ی ممکن به کوی تو آیم
اگر چه جان دلشده را خرج راه کنم
چنین که آه کشم در نبودنت ای دوست
ز دود آه جهان را همه سیاه کنم
به اشتباه گر افتاده ام که اینجایی
خدا کند که دوباره من اشتباه کنم
سزد از آن که بگیرم وضو ز قطره ی اشک
چو خاک پای تو را من شبی گواه کنم
اگر چه نیست مرا حاصلی ز سیر جهان
ولی به عشق تو کی عمر خود تباه کنم؟
به پیش پرتو عفو تو ذره هم نشود
تمام عمر اگر در مثل گناه کنم
ز بی قرار کنم یاد وقت دیدن گل
نظر به خار چو در پای آن گیاه کنم


سید رضا رستگار

رفتی بی خدافظی، دلم از غمت پره

رفتی بی خدافظی، دلم از غمت پره
بیا که غم دلم با نگات خط بخوره

بیا تا آروم بشم من و دلتنگیام
از تنم بیرون بره تموم خستگیام

هنوزم‌ پیش توئه تموم حواس من
می دونم دیدن تو محاله واسه من

همه عشقا به کنار، عشق تو چیز دیگس
حرفی نیست جز عاشقتم همین و بس

بی تو تنها و غریب  و خیلی بی کسم
هنوزم دلم‌ میخواد تو باشی هم نفسم

اشک چشام جاری شده یکبار دیگه
قرار دیدنت واسم اجباره دیگه

از لحظه جدایی منتظرت  نشستم
به امید دیدنت پنجره را نبستم


عسل ناظمی

خواهشاً پیش رقیب من مخوان شعر مرا...

خواهشاً پیش رقیب من
مخوان شعر مرا...

عاقبت دیوانه می‌سازی
هم او را هم مرا...


حسن کریم‌زاده اردکانی

زندگی غمکده ای بیش نبود

زندگی غمکده ای بیش نبود
سهم ما جز غم و اندوه ، ازین عیش نبود
خونِ دل ها خورده ام من بارها
زندگی من برای من، زِ تشویش دگر بیش نبود
هر که را من خواستم ،ضربه زد بر جان من
اهل خانه، دوستان و یار من، هیچکس برای من آشنا دیگر نبود
من ندانستم ،کجای زندگی بودم ولی
تازه فهمیدم که جایم نقطه در یک صفحه ای بیش نبود

آریانا محسنی

پا به هر جا میگذارم ، حال و احوالم بد است

پا به هر جا میگذارم ، حال و احوالم بد است
پا ندارم در هوس ها ، چونکه من حالم بد است
رنگ و رخسارم کِدِر ، حال و احوالم بد است
روزگارِ خوش ندارم ، چونکه من حالم بد است
هیچ نباشد خاطرم ، حال و احوالم بد است
گر بخواهی حال خوش ، از من بپرس، از من بپرس
دیگری را خوش بگو ، دیگری را هیچ مپُرس
مثل گل خندان شوی ، جان من هیچی مپرس


ابراهیم معززیان

فراق تو بس سنگین است نمی توان قصه ای نوشت

فراق تو بس سنگین است نمی توان قصه ای نوشت
قصه تو بس غمگین است نمی شود قطعه ای خواند
غُصه هجران تو قصه تلخ کتاب عمر من است
نمی دانم این غُصه را می توان تحمل کرد یا آن قصه را می توان خواند
هر شیرینی زندگی برایم تلخ است جز یاد تو که خیلی شیرین است
مرگ را در آغوش گرفتی چون مادر، ایستادی برافراشته و استوار و محکم چون پدر
به خیالش تو را از من دور کرده مرگ، نمی داند بیچاره که تو در خیال منی همیشه
مگر می شود که مرگ بین عاشق و معشوق فاصله اندازد چرا بترسم از فاصله ها
فاصله دورت نمی کند که دل من امن ترین جای جهان، جای توست

باقی زندگی در سکوت دل با تو می گذرانم، دل صدای تو را می شنود و خواب تو را در آغوش می گیرد
نه این بغض های در گلو، نه آن قصه های غمگین، و نه این فاصله ها نمی شود بگویند
چقدر دلم برایت تنگ شده
زیرا عشق من به تو ابدی است، تازه است و ماندگار و ناگسستنی
ای زیباترین شعر من، بمان تا رسیدن من

علیرضا صالحی

آمد خیال او شبی در کنار ما

آمد خیال او شبی در کنار ما
بگشوده گره بسته ز کار ما
در آن هوای مه آلوده دیدار جانفزا
جاری سرشک شوق از چشم اشکبار ما
دیدار او همه خواب بو د وخیال ولی
بیدار نمود چنان چشم خمار ما
تا بسته بود دیده در آتشش بسوخت
جان وتن همه پریشان شد افکار ما
با گریه گفتمش عمر از برم گذشت
در انتظار تیر ها نشانه شدبه سینه چاکدار ما
به خنده گفت آیم الوعده ز ما وفا
گفتم آئی ولی ،آنگاه بر مزار ما

عبدالمجید پرهیز کار