از عقیده ی کهنه به وقت نو شدن سال می‌ترسم

از عقیده ی کهنه به وقت نو شدن سال می‌ترسم
از انبوه نشخوار  ذهن و حس ملال می ترسم

از وحشی سر به مُهر حوری پرست ابایی نیست...
از هیبت فرشته ی اسیر شکسته بال میترسم

اصلا به پای من گناه حوا و سیب  ممنوعه ...
آخر از وسوسه ها یِ  نگاهِ  آدمِ کال میترسم

از خلوت انفرادی و زندان و زخم تن هرگز
سخت از عصیان سکوت واژه های لال  می‌ترسم

من آریایی ام این را کسی داد می زند و من از
اسطوره ای به زیر گل آلود آب زلال میترسم

جایی که گوهر زن شده ابزار تاجران هوس
از های و هوی وعده  بهشت  لایزال میترسم

شبیه مبارزهای چله نشین شده ام از دور
از فرط بدگمانی و ...آنهمه احتمال  می ترسم


آری مخاطب من زنان ایزدی  و ارق آزادی ست
از  تحقق آرزوی  نچندان   محال  می ترسم

زهره فرجی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.