از دور سلامم را شنید

از دور سلامم را شنید

پای رقصان بی صدا خنده به لب

آمد او مریم به دست

سرخوش از جامه یِ پُر زَرقِ هوس

عشقِ بی رنگِ افتاده نفس

دستِ بی رحم نیاز

بی خیالِ حسرتِ آخرِ من

سوار بر اسب سپید

چون سزاری زِ براندازیِ من می آمد

او گذشت از درِ اول و حتی هفتم

یوسفم نیست بگوید

این خواب به زلیخا حرام است

می تند بی تردید آهسته تارِ تردید را

می‌زند نعره ی مستانه به قدرت

میانِ من و آن حالِ خُضوع

که دگر پُر شده آن گوشِ مَنو

چشم من از حال و هوا

می‌شود زیبا نگاری محسوس

تنِ آفت زده ای

می‌نشیند بر زبانم بی افسار

پیچکی بر روح و جانم هرزه وار

آتشِ شیطان به شعرم زد زبانه

دل آشوب شد شاعر از رقصِ دوباره

عباس سهامی بوشهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.