زل می زنم گه گاه بر تنهایی تو

زل می زنم گه گاه بر تنهایی تو
سر می‌زند گاهی به دل شیدایی تو
هر روز لبخند تو را در سینه دارم
انگار جز خندیدنت کاری ندارم
رنگ قشنگی می زند بر تار و پودم
گویی نباشی از ازل من هم نبودم
احساس من این روزها با تو قشنگ ست
بی تو وجودم لاجرم یک تکه سنگ ست
غم میخوری دل تنگ میگردم برایت
سر می‌گذارم دائما بر شانه هایت
فردا برایت شعر های خوب دارم
صد حیف که دیشب نبودی در کنارم
وقتی صدایت دائما در این حوالیست
رنگ و لعاب زندگی من چه عالیست
راهی اگر دارد بیا با هم بمانیم
شعر جدایی را بیا دیگر نخوانیم
یک شب اگر باقی بماند از جهانی
لبخند خواهم زد برایت تا بدانی


جواد جهانی فرح آبادی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.