چه سراسیمه اند انسان‌ها

چه سراسیمه اند انسان‌ها
چه عجولانه می‌دوند آدم‌ها
راستی به کجا و چرا؟
پس چرا برخی این همه هراسانند؟
مگر کجا می‌روند؟ چه کار دارند؟
با کی و تا به کِی قرار دارند؟
فکر هم می‌کنند آیا،
که بی‌نتیجه است این دویدن‌ها؟
القَرَض من خودم هم جزو آنهایم
من نیز گاهی نمی‌فهمم نمی‌دانم
که چه در سر داریم
احتمالاً بگویم، شاید هم یک رویا
خواب که نیستیم، ظاهرا همه بیداریم
این سراسیمگی و آشفته بودن‌ها
همه در عالم واقعی آدم‌ها
شاید به دنبال خودمان می‌گردیم
چقدر غافلیم و رها شده‌ایم
اصل قصه، همه چیز برای فردا را
ز کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم آخر و ندانیم که چه زود
نبَریم زین همه جز حسرت و درد
نکنیم شِکوه هیچ، ندارد ثمری
آخرین میخ زدیم بر تابوت
ره نبردیم دگر تا فردا
و خدا مالک هرچه نفس است
اهل عالم همگی در قفس است
و تو ای آدم عاقل به کجا سِیر کنی
چو قفس را بگشایند،چه اندیشه کنی؟
راز این آمدن و رفتنمان
در میان گلی از صفحه‌ی نور
آیه‌ی روشنی از نورِ علی النور
افحسبتم انّما خلقناکُم عبثا
و مپندارید که شمارا بیهوده آفریده‌اند


علی عباسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.