بر گل نشست قایق بی بادبان من

بر گل نشست قایق بی بادبان من
ناگاه تیره شد همه جای جهان من
ماندم میان ورطه ای از انتظار و ترس
از حرکت ایستاد زمان و مکان من

چشمم به هر طرف به امیدی روانه شد
موجی سوار موج دگر بود و می گذشت
دریا نشسته بود در آغوش ساحل و
سمت نگاه منتظرم هیچ برنگشت


ماهی در عمق آب و پرنده در آسمان
درگیر شور و حرکت و غوغای زندگی
خورشید و ابر و باد همه گرم کار خود
ماندم میان مرگ و تمنای زندگی

در اوج بی کسی و نفس های تلخ ترس
ناگاه از درون خودم یاوری رسید
تنها کسی که چشم امیدم ندیده بود
آن بی کرانه ای که صدای مرا شنید

دست مرا گرفت و به سمت خودش کشید
آن رشته های سست امیدم گسسته شد
نور نگاه من شد و بعد از رهایی ام
پلکم جز او به روی همه چیز بسته شد


عظیمه ایرانپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.