می شکنم سَد خویش، مِی کُنم این پَرده رِیش

می شکنم سَد خویش، مِی کُنم این پَرده رِیش

یوسف گمگشته را، کَشف کُنم در خویش

باز زلیخا تویی بَر سَر این چاه  تویی

راه تو بین در پیش، بوسه بزن بر خویش

درد مرا داد داد، عزم به  بیداد داد

چشم پُر از گَرد خود، دیدن فرهاد داد

در دل من غُصه ها  شاه پری قِصه ها

در پس فکر کَرم، زورق فریاد داد

گفت که بگذار  رَه، وِرد که بی فایده است
حِس دو چشمان هُو، قدرت والا داد


مهدی سمرقندی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.