تو فصل گفتنی هایی

تو فصل گفتنی هایی
یه دریا کوه تنهایی
همیشه از من و مایی
همیشه درد دل هایی
...
یه کوه شعله اتش
یه قرنی با مسیحایی
حدیثت عشق و لبخندی
به جای من تو اینجایی
...
دیگه باید عاشقت بودن
در این عشق رویایی
به فرض عاشقی بودن
تو فرض یک شب و ماهی
....
به درد این زمان خوندن
تو دل میمونه رسوایی
که عشق تیشه هم دارد
تو باش سنگ تنهایی
...
فقط تنها ترین باشی
نشونت درد دلهایی
بگی دریا دریا دریا
تو اوج کهکشونهایی
...
بگی صحرا صحرا صحرا
در این فصل سرمایی
بگی غمها غمها غمها
بگم امان از درد تهایی
...
به چشمم قطره اشکی
تو قلبم داد اینجایی
ولی این شعر شیرین است
چون در سربندت مولایی


سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.