هرچه گشتم و دنبال کردم گردون را

هرچه گشتم و دنبال کردم گردون را
نیافتم نه هرآنچه که تصور نمودم
به ناگه دیدم که میایی
آمدنی چو ماندنی
در حیرتم که جان ندادم
آن ماه پیشونی ، آن رخ فرخ لقایی
به گزاف نگویم و نپندارم
که فقط تویی که هوش ز من بردی
نه چندان آهسته
نه به سرعت اندیشیدن
به یک غمزه بردی هرچه داشتم ز کف
تملق نگویم ، چاپلوسی نگزینم
تو هستی تمام هوش و درک احساسم
پیش من بمان
پرواز ز جان کنم با رهایی روح
به کدامین مسلخ بسپارم این تن خسته
می نوشم زهر چو شیرین شاخه نبات
که هر بلایی خیزد
زین وسوسه جان
روی برمگردان ای منیر نیر تابناک
که فقط تویی منزه ز جام بلا
مستم و مدهوش و ناله کنان
که تو چه کردی با این دل آتش گرفته
می سپارمت به دوش و نیش
نوش کنم این پیاله وصال گریز
رها شوم به غیر تو و ما
در عجبم که سحر و جادو شدم
به خلخال هندوی پایت
پس ببوسم جای نشان پایت
که دلبر گذشته از این گذر
مشک افشان کنم
همه عالم هستی
که من پیر خرابات
دل و قلب به یغما دادم
زین عاشقی

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.