صبحگاهان شده نوری ز فراتر تابید..

صبحگاهان شده نوری ز فراتر تابید..

ماه زیبا رخ مان در پس نورش خوابید...

خستگی شد بدر و شوق دوچندان باید...

عطر خوش بوی شقایق به گلستان پیچید...

زندگی از سر و از نو شروع باید کرد...

بین ز سر چشمه ی خورشید امیدها بارید...

شب تاریک و سیه کشته شده،،با لذت ....

به تماشای بهار، پشت سیاهی، آیید ...

کن خدا را تو تماشا به این زیبایی....

کینه از دل برهانید و ز غمها کاهید....

صبح آمد و دگر نیست خبر از ظلمت...

ز سیاهی به در آیید، و سعادت خواهید...

کن خدا بر من سلطان نظری از لطفت...

و نشان نور به دل، همچو مثاله خورشید...


رسول مجیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.