بوی اقاقیا می داد

بوی اقاقیا می داد
حضورش
وقتی می خندید
آبشار گیسوانش
به تماشا می برد خدای دشت را
هر بار با فرود مه
رویایش را می سپرد
بر شعله‌های آینه و
با لبخندش تهی می کرد
بی‌کرانیِ درد را
او تمام روشنایش را
بر زمین بارید و
بال مرا کشید تا پرواز عقاب
اکنون مدتهاست
عصر هر پنجشنبه‌
در خیرگی گورستان
تنها نگاه مادر است
که به من می تابد

مرضیه شهرزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.