داد رقیب به منِ عاشق روزی پیغام

داد رقیب به منِ عاشق روزی پیغام
که من دارم با تو سر جنگ
هرجا ببینم تو را از دور
می‌اندازم به چهره ی پر چین و جیبن
چند خط ارژنگ ...
با نگاهی غضب آلود نگاه خواهم کرد بر تو
گفت به دل نازک من می‌خواهد بزند تیر خدنگ
تا تویی سنگ دل و زنده ای
نمی‌افتد به کام من شرنگ
چون نمی‌شود همسرم
با من یک دل و یکرنگ...
تا نکنم دل تو به خون یکرنگ
اگر بخواهم به وصال یار رسم
حتما از این ساعت به بعد با درنگ
دل میزند برون زآن سینه ی تنگ
می برم به یار تا در دل تو هست
گرم و پرخون،،،
تا دل از شوق بزند رنگ از زنگ
من عاشق دادم جواب رقیب نادان
را
آهای رقیب بی‌خرد و ناهنجار
حرمت انسانیت وعاشقی را
تو بویی نبرده ای مگر؟؟
اگر بیایی و دل را کنی به خونت رنگ
من عاشق دست نمی کشم از معشوقه ی دلتنگ...
وشاید خیره سر شدی از باده و بَنگ
تو اگر سینه را خنجر زنی
دل به دست آری چنگ
و دل را بدهی به معشوقه ی درتپش،،،
هیچ زمان با تو نمیشود دل صاف و یکرنگ
ای رقیب بی خرد بی فرهنگ
در این دنیا باید دل بدست آری
نه اینکه دل بیاوری چنین همسنگ

امین طیبی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.