باز هم وعده فردا دهی و

باز هم
وعده فردا دهی و
می‌ترسم
باز هم
کام دلم
بی تو رها ماند باز
باز هم بغض گلو
نگاه خیره و پژمرده به رو
باز این تیرگی شب
دست گرمازده از تب
چشم بی‌خواب
خاک خشکیده
منتظر باران، بی‌تاب
باز هم صبح شد
غلغله مرغان سحر برپا شد
بی تو اما
کاری از دل بسته ما
باز نشد


مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.