زندگی قهوه تلخی است که در کام من است

زندگی قهوه تلخی است که در کام من است
کوله رنج چو اطلس همره و همزاد من است
آن شرنگ شعر که ریزد به کامم ز جنون
حاصل اشک ها وشام بی خواب من است
شب پایان شد و شمع افسرده ره خواب گرفت
سوختن پروانه به بالین از تن تبدار من است
عاقبت قصه مجنون وبیابان به آخر آمد
آنچه ماند پس از این قصه سودای من است


عبدالمجید پرهیز کار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.