کاش از آن گذر نمی گذشتم

کاش از آن گذر نمی گذشتم
آنچه دیدم اسیرش نمی شدم
چه زیبا و فرخنده روز
آن نگاه نافذ در وجودم
مسخ شدم ، مست شدم ، آتش گرفتم
همه چیز در خود داشت
اغوا نمود به یک نظر
آن جان عاشق کش
و به ناگاه محو شد
درزیر نور ماه
بی تاب و سرگردان
اشک ریزان و دست بر گریبان
بدنبال او گشتم رها و بهت زده
آری خودش بود
آن خرامان ره پویان
آن مستان نفس کشان
در پیش رهگذران بی خبر از حالم
مجنون گریز از جا و مکان شدم
دست آوردم یک دل شد
از جنس شرحه شرحه
سبک و شاد و مسرور
یک جان به مسلخ یار بردم
جان نثار گشتم در برابرش
سوختم ، خاکستر در زیر پایش شدم

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.