دل آتش گرفت

دل آتش گرفت
شعله به رقص آمد
شرر به دل افتاد
گیسو ، زلف پریشان
به نغمه آوازه خوان شد
چکنم در این فلک
که هر چه کرد ، آن کرد
به سرور آمدم در این میکده
که طرب به وجد آمد زین طره
که نه آنم و نه این

خود به چند غنچه گل نسترن
می ربایی آنچه بر باد رود
خندانم که در این سوختن جان
همه خلوت یار
در پس گذر بود

می نوشم چند جرعه اشک
که شاید به نمک آن
دست و پا گیر شود
این دل آتش افروز

می‌گذرم در واپسین لحظه
دیدار دلدار
که نه شاید ببیند
که چه ها کرد بر سر ما
شرر دل من
بسوزاند آن کالبد بی جان
تشنه ام
اندکی محبت می جویم
تا خاموش کند
آن شعله های سرکش من را

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.