نگاهت سرد و بی روح

نگاهت سرد و بی روح
دیده ات ، نابینا بر آتش قلبم
سوختم در این سردی روزگار
هرآنچه داشتم
برباد دادم در این آشفته بازار
نمیدانم چرا سردی وجودت
آتش در خرمن جانم فکنده
و بی تو دشوار است
در این شور پاییزی
و برگهای منتظر و زرد شده
به تنهایی آواز خش خش سردهند

میبینم که نگاهت را
از زنبق باغچه یار
دریغ می‌کنی
چه دشوار
چه نامهربان
باغبان را ملامت می‌کنی
دوری جستن ، ندامت عاشق
نه از برای نرسیدن توست
بلکه سر و سامان داده ام به طوفان

می‌گذرم بر ورق ورق این دفتر
که چه ها گذشت بر سیاهه قلم معشوق
نگرانم نباش
آتش گرفته ام بر این سردی نگاهت

پایان خواهد گرفت
این خواستن
این تمنای وصال

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.