(آسمان چشم من ابری چرا باران نبود)

(آسمان چشم من ابری چرا باران نبود)
جوبیار چشم من جز اشک خون افشان نبود

در فراق شمع رویت سوختم معذور دار
دوزخی در پیش من ،چون با تو در هجران نبود

با چنین عشق و خرد کز جان من بر خاستست
صبر بی معشوق هرگز در جهان آسان نبود

گر نبود آن ابر مروارید بار وبرق سوز
ابر نیسان را سرشک من چرا باران نبود

در چمدان گلها ز گل چیدن فغان دارد بسی
باغبان در بوستان چون آن گل خندان نبود

تا به کی با من نسازی ای همای نو بهار
این قدر دانند یاران قدر من نادان نبود

تا در آن شب های بی پایان که در موج خطر
دل ز من می‌جست در فریاد من حیران نبود

چون به چشم خویش می‌دیدم که در دریا حباب
بود دریای وجودم لیک سرگردان نبود


آسمان چشم من ابری چرا باران نبود
از زمین از آسمان تا آسمان باران نبود

امین طیبی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.