در کلبه جنگلی خاطراتم

در کلبه جنگلی خاطراتم
تکیه به چند فنجان کلام دارم
نغز و شیوا
ساده و روان
گویا و شیرین

با کلمات بازی میکردم
دل را به میخانه می سپردم
حالم را در ابتدای کوچه تنهایی
جا می گذاشتم
رقص کنان ترانه می خواندم
می و جام و الست ...
همه را با خود داشتم

چه زود شب به آخر رسید
آرامش با او ، خاطره شد
تنم سرد و روحم پریشان
در کنج دلم
روزی ، عشق بود و من بودم و تمنا
شب رفت...
عشق رفت...
و من رفتم
ولی تمنا هنوز پابرجاست

کاش اندکی تنها بودم
در کنار آرزوهایم
استکان چای می گذاشتم
و از شفق تا غروب
آواز با او را زمزمه میکردم

دلم میخانه است
لبانم تشنه جام جانان است
چشمانم نیاز
قلبم سرد
کاش دوباره باران ببارد
تا قطرات اشکم در آن محو شود

حسین رسومی

نظرات 1 + ارسال نظر
دانش پژوه برتر جمعه 19 آبان 1402 ساعت 11:20 https://pajooheh.blogsky.com/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.