با تو نتوان از عشق حرفی به زبان راندن

با تو نتوان از عشق حرفی به زبان راندن
در گوش گلی چون تو یاسین نتوان خواندن

از من تو گریزانی چون جن که ز بسم الله
من کفر شدم بهر یک دم بر تو ماندن

گر دل به دو صد مویه یادت بکند غم نیست
با قصه شیرین من آماده خواباندن

دریا چه کند چاره گر عاشق آتش شد
این است دو خط تفسیر بر معنی درماندن

ای خوب تر از خوبان با تجربه فهمیدم
نتوان سخن دل را هرگز به تو فهماندن


سعید کیانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.