چه باید کرد بی خیالی مرزهای غم را ...!؟

چه باید کرد
بی خیالی مرزهای غم را ...!؟

صدای بادهای جنوب بغض است
موج زده
در واژه های سپید دفترم

بی نفس شده خالی است
باز
درگیر ِ کابوسم ...

احوال انگشتان ِ من
گلبرگ خشک شده
لای کتاب ِطاقچه است ...

قلم پرواز ِدلم بی رمق شده
چکاوک است

چه باید کرد
چشم های بی روحم را ...!؟
صدای نهان ِ است
پاهای رفته

قطعه گم شده ام
باز
درگیر ِ یک بازی ام ....!!


محبوبه برونی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.