پشت این دیوارها امشب رقیب افتاده است

پشت این دیوارها امشب رقیب افتاده است
ماجرای مردنش بر من عجیب افتاده است

دیده ها را یک به یک تصویرسازی میکنم
پشت کنکاشم دقیقا یک فریب افتاده است

گفته ها را میگذارم در تکاپوهای ذهن
واژه ها معنا ندارد یا غریب افتاده است


کوچه ها را یک به یک می‌گشتم و اما نبود
جای پایی شاهدی قتلی مهیب افتاده است

شاخه گل در دست هایش مرد افتاده به خاک
همچون مقتولان دیگر بی طبیب افتاده است

بافه های موی را هرشب رها میکرد زنی
از درخت زندگی یک دانه سیب افتاده است

دیر فهمیدم که شاید گوشه ای در این قفس
کنج آغوشش به دستی نانجیب افتاده است

مرد تنها چون مسیحا بوسه ای را می ربود
زیر داری از گناهش بر صلیب افتاده است

بوسه بر دستان تقدیر بوسه در پایان عمر
مرد تنهایی که آخر بی نصیب افتاده است

هرچه میخواهم فراموشش کنم اما نشد
پشت این دیوارها امشب رقیب افتاده است


مهرداد آراء

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.