ای واژه بیا بر لب من سینه سپر کن

ای واژه بیا بر لب من سینه سپر کن
در کالبدم رخنه کن و گاه اثر کن
بی مایه نشستیم به‌ سوزاندن دلها
گه گاه سرودی ز ته حنجره سر کن
از سر بگذشته است اگر آب دو چشمم
تأثیر بر این قافله با مرغ سحر کن
خاموشی تو خامشی مسئله دار است
زین شهر به معنای خروشیده سفر کن

این سینه ی ما کینه کُشی می کند اما
با پرده دری جامعه را جمله‌ خبر کن
شاعر شده‌ خاکستری و خانه نشین است
از کرسی و گرمای پتو چهره به در کن
قلبم ز تپش گر چه‌ ندارد هدف اما
سازی بزن و پنجه ای و زمزمه سر کن
گفتند چو در بطن سکوت است ز فریاد
گوش همه ی نوحه گران ناقص و کر کن
در پای سعید ار بنشستی نفحات است
عزم سفری دیگر و زین قصه گذر کن

سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.