ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چرا هیچ دری را باز نمیکنی؟
برای زنی
(نه در آستانهی فصلی سرد)
بلکه زنی ایستاده در پایان فصلی نامرد
که تخت پارههایش را
به هر کجا خواستند
کشاندند
ستیز طوفانها، سوز برف را
داغ داغ
بر خرخره موهایش نشانند
زنی که برای آغاز راهها
همیشه نقطهی پایانِ بعد از پایان بود
با دلی سر بریده
پای از قلم افتاده
نفسهایش را به نخ تسبیح میکشید
و به تنِ ابریشمی آرزوهایش
تیزی پشم مینا میزد
چرا هیچ دری را باز نمیکنی ؟
نگاه کن به قربانگاه این پنجرههای کوچک
که با هر ردِ غباری
بی صدا، از دیوار نگاهم فرو میریزند
و انبوه لاشهسنگهای
که در سیاهچاله گلویم
رگ هیچ بغضی را نمیزنند
باور کن، باور کن
دیگر کاسه هیچ صبری
چاره این پلکهای خسته
سکوت این حنجره تار شکسته،
نیست
وقتی جادوی مرگ
برای تمام شروعهای دوباره
قرص طاعون میدهد
برای چارهی بیچارهها
نسخه ناعلاجی
وقتی موج آیینهها هم
ذائقه بلعیدن
چهره کریه این ماه عقیم را ندارند
سبزینه هیچ خورشیدی
دست تمنای سرمهدان شبهای قاعده آور را
به طلوع روشن چشمی سپید، وعده نمیدهد.
آیا سزاوار است
سزاوار است
خوابیدن در بستر رویاهای باکرهای
که فصل شکفتن را
در تهوع صبحگاهی به دست پائیز دادهاند
یا سینه خیر رفتن
در جادههای ملتهبی، که شوق رسیدن را
به یوغ خلاخل روسپیها دادهاند
باور کن، باور کن
زبان دیگر در قفل و زنجیر این شکوائیهها، نمیچرخد
و دندان هیچ کلیدی
از سِحر این درهای بسته، گره باز نمیکند
و باز
و باز زنی بوران خورده
پشت این هزاران در بسته
شیشهِ پنجرههای شکسته اش را
با چشم التماس ، جمع میکند.
آیا سزاوار است
سزاوار است
که دری را برایش
باز نکنی؟
چی ماه بخشنده