رهگذر میشوند در سکوت جاده

رهگذر میشوند
در سکوت جاده
کهنه دلان ِ عاشق
مثل ِ چشم های گشوده
به جمله های مبهم و زخم خورده

بهانه میشوند
برای خوشه های اندوه ِ باغ
کافه های منطق...
جامانده
خمار ِ احساس بر زبان ، تلخیده

حوالی پلک های خواب رفته هر بار
بغض های نهفته به تکرار
ترگ برداشته
چون انار ِ سرخ ِ یلداست ....
زیر پنجره های پاک و خسته
باران سراییده

بیدار میشوند
رازهای حنجره
در کافه های دنج و حسرت
یک روز
یک بار....!!


محبوبه برونی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.