دست شب باز در بر گرفته است مرا

دست شب باز در بر گرفته است مرا
چشم ابر سیاه باریدن گرفته است مرا
در مشغله برگ‌های پاییزی و باد
صدای خش‌خشی در سر گرفته است مرا
هرچه کوفتیم بر در عرش کبیر گفت
بیهوده مزن خوابی عمیق گرفته است مرا
بی باده و جام پای در راه گذاشتیم
دست گرمی روزگار را به بازی گرفته است مرا


مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.