آسمان صاف است و

آسمان صاف است و
آفتابیش در میان
با تو گفتم اینجا رازیست
در سینه نهان
می زده و مست و مدهوش
می‌روم آنجا که خورشید جهان
سال‌ها گذشت از جوانی ما
هنوز هم می‌گویند از فلان و بهمان
پایانی ندارد کار ما
آنجا که نداشت شروعی بر زمان
بیا ای شوخ چشم دل داده به من
بگذار تا ببینم تو را با این دو چشم حیران

مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.