آنوقت نباشد که تو را هیچ امیدی

آنوقت نباشد که تو را هیچ امیدی
تدبیرِ خداوندِ جهان را تو چه دیدی

ای بر لبِ تو شِکْوه ز تلخیِ زمانه
با صبر مگر مزّه یِ حلوا نَچِشیدی!

آن شاخه یِ خشکی که فتاده به لبِ جوی
گاهی شود از منّتِ او قامتِ بیدی


روزی تو گرفتار سگِ ما شوی ای گرگ
چندی اگر از گلّه یِ ما برّه دریدی

گر شب به دراز کِشَد اندازه یِ عالم
آید پیِ آن قافله یِ صبحِ سپیدی


علی پیرانی شال

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.