نم نمک از دشت و صحرا میرسد بویِ بهار

نم نمک از دشت و صحرا میرسد بویِ بهار
ابر و باران و نسیم و چشمه ها و سبزه زار

زنبقِ کوهی دریده جامه از فرطِ نشاط
تا دهد مژده که اینک میرسد فصلِ بهار

نغمه یِ شیرین باران میبرد هوش از چمن
در طرب صدها قناری لابلایِ شاخسار

غنچه هایِ زرد و سرخ و لاجوردی و بنفش
دامنِ صحرا و جنگل مملوّ از نقش و نگار

گاهگاهی آفتاب از شرمِ این نقشِ قشنگ
چهره مخفی می کند چون نوعروسان از وقار

صحنه ای افسونگر امّا دلنواز و بی نظیر
رقص و نازِ شاپرک ها در کنارِ جویبار

قاصدک ها در فضایِ باغ و بستان همچنان
پیکِ شادی هر طرف اینجا و آنجا رهسپار

آسمان لوحی منقّش از پرستوهایِ شاد
شور و شادی در میان بزم صدها دسته سار

زمزمه یِ شاخساران هر کجا با رقصِ باد
می نوازد جان و دل را همچو آهنگِ سه تار

کمتر از باران و ابر و شاپرک ها نیستی
در طرب آی و برقص از نغمه هایِ روزگار

جامِ غم را بشْکن از جان و بخوان آوازِ عشق
آنچنان بر شاخسار آواز می خواند هَزار


علی پیرانیِ شال

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.