برای با تو بودن یک نفس کافیست باور کن

رسیده روزهای آخر اسفند , دلتنگم
برای غنچه های کوچکِ لبخند , دلتنگم

به او دل داده بودم در زمستانی و بعد از آن
چه غمگینانه و راحت دل از من کند , دلتنگم

تمام آرزوها روی دیوار دلم قندیل شد بی او
نمی آید چرا پس گریه هایم بند؟ دلتنگم

به خلوت سیمِ گیتارم به سویت چشم می دوزد
گسست این رشته طولانی پیوند , دلتنگم

امان از نوشدارویی که بعد از مرگ می آید
چنان تهمینه از داغِ غمِ فرزند , دلتنگم

چرا پس التماس چشمهایم را نمی بینی
به دلهای اسیر عاشقی سوگند , دلتنگم

به سویت میکنم آغوش خود را باز , غمگینم
نگاهم خیسِ باران و دلم در بند , دلتنگم


برای با تو بودن یک نفس کافیست باور کن
بگو این تک نفس را میفروشی چند ؟ دلتنگم

مهین خادمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.