از بوسه ی لب سوز تو عمرم بـه فنـا رفـت

از بوسه ی لب سوز تو عمرم بـه فنـا رفـت
سوزانـدیم از ریشـه و آهـم بـه هـوا رفـت
ویـروس لـبـت بـر دل دیـوانـه چـو افتـاد
عقـل از سر مـا بـرده و از دیده صفا رفـت
در خـواب شـبی بـاز تـو را دیـدم و قـلـبم
بیـرون شـدش ازسینـه و دنبـال بلا رفـت
از شـوق وصـالـت دل مـا همـچـو قـنـاری
سر گـشته و مستانه نـدانم بـه کـجا رفت
رفـتـی و بـه دل داغ نـهــادی ز فــراغــت

آنچـه بـه دلـم رفته ز تو جـور وجفـا رفت
ای حضـرت معشـوقـه, نکـوئی نگـر اینـک
گفتش که هوایت به دمی زین سرما رفت

عباس نکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.