وقتی که خورشید دلم گم شد

وقتی که خورشید دلم گم شد
درپس هاله های نورانی
وقتی ازگوشه ی افق سر زد
برشفق اتفاق وحرمانی
مرگ یک لحظه از خیال گذشت
پرشد از خون نفیر انسانی
باید از دیده های شاهد بود
یا پری وار مرد ومردم شد
کم کمک چشم نور را بوسید

تا که شاید خیال یار گذشت
یا که فهمید بوی دلبررا
یا سراغ از عمود نور گرفت
دفترم رنگ برگ سرخ انار
آن دل کوچکم میان شعله ی نور
پرکشید وبسوی یارآمد
پر پروانه را سراغ گرفت
پرققنوس از شفق پیدا
باز مهتاب جان تازه گرفت
باز شد در برای زندانی
شوق پرواز از سیاهی ها
شد دلش تازه کهربایی ها
آمد و شاعری دوباره شدو
شعرنو مرکز حلاوت ونور
باز شد دفتر غرور وصبور
ای خدا عالم از خیال مگیر
دفترشعرم ازپیاله مگیر....

مهین مرتضایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.