چـون غـزل را گفتنش آغـاز بسـم الله بود

چـون غـزل را گفتنش آغـاز بسـم الله بود
عشقِ بـر معشوق مـا زین مصرع کوتاه بود
بـر لـب و چشم و می ساغر, ثناگویم زحق
این همه تمثیل عشق حق بُد و هم راه بود
بـوسه بر لـب میزنم, مستانه بویم عطر تن
چـون خدا زیـن نیت مـا شـاعران اگاه بود
می نبـوئیم و ننـوشیم و نبـوسیمش ز لب
قـافیـه را گـفتـن اینـگـونـه بـا اکـراه بود
می بنـوشیم و ره بتخـانـه و معبـد رویـم
دل ولی پیوسته بـا عقـل و قلم همراه بود
گـرچه مقصود دلـم از وصل دل جنت بُوَد
عـاقبت هـم شـاعر دل, سوی قربانگاه بود
عشق دل نتوان به جز دلبر نمو دو یار شد
عشقِ بـر بـاری تعـالی مقصد ایـن راه بود
در تغزل گـر نکوئی جز به حق راهی روی
عـاقبـت پـایـان ایـن ره را درون چـاه بود


عباس نکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.