عـاقبت بینم تـو گشتی عاشـق و شیدای من

عـاقبت بینم تـو گشتی عاشـق و شیدای من
من کـه از دنیـا گـذشتم تـا شـوی دنیای من

شمـع من گـردی و من پروانه ی جانت شوم
زانکـه شـد مهـو جمالـت نـو گـلم, زیبای من

کوی مستان را شراب عشق هر شب داده ای
کی تـو گـردی ساقیم رونـق دهی شبهای من

چشم چـون فیـروزه ات دارد هـزاران تیر زهر
ازهمـان اول نگـاهت گـشته ای سودای من

چشم و ابرو ولبانت گشته چون رنگین کمن
چون شدی زرکوب دل ای خـاتم ومینای من

دل ببـازی عـاقـبت بـر عـشـق سـوزان دلـم
زانکـه آخـر گـشته ای یـاردل و همپـای من

دیده ای آشفته حالـم را بـه وقـت دیدنت؟
گـر شکـافی سینه ام, آیـد برون غوغای من

گـر بتابی بـر نکـوئی مـاه من بینی چه سان
همچو خون رنگ رخم گردیده و سیمای من


عباس نکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.