من با یک فنجان چای داغ چشم به راهتم

بیابنشین
باهات حرف دارم ؛
بیا بنشین
تا قصه دوست داشتن را‌ بگویم ؛

قسم ات میدهم
به شرافت شعرهایم
که بهشت را پیشکش ِ بیخدایان میکنم
تا دستهای ترا بگیرم


گور ِ بابای بهشت شان
بهشت ارزانی خودشان
من لحظه ِ به تو رسیدن را میخواهم
شاید دست ِ من نباشد

بیا نازنینم
فقط
یک چیز را می گویم ؛
گاهی مرا یاد کن
گاهی آسمان ِ را نگاه کن

حتمن مرا خواهی دید
من آنجا منتظر تو هستم
باز خواهی گشت
تو مرا خواهی شناخت

من با یک فنجان چای داغ
چشم به راهتم

اما آنجا
حتمن بهشت نیست
بهشت را تقدیم بیخدایان می کنیم...!!!

محبوبه برونی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.