رفتم ازپیش تودرغربت تنهایی خویش

رفتم ازپیش تودرغربت تنهایی خویش
چون دراین بازی بازنده دگرماتم وکیش
به کجا گم بشوم تا که نباشد خبرم
که تحمل نکنم این همه اندوه وپریش
خون دل خوردم وافسرده وویرانه شدم
مست ازاین بیخبردی همدم میخانه شدم
گرچه دانم که دل ودین ببردعشق دروغ
آنچنان غرق توبودم که چودیوانه شدم

چونکه دریای توخشکیده وغافل شده دل
که چنین بازیچه ی مجلس ومحفل شده دل
اینک ازحال و هوای تو فراری شده ام
نکندعاشقی و مستی , که عاقل شده دل

کریم لقمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.