ببین چگونه باران رزق می بارد...!

بیا و به حال دلم, نماز باران بفرست...
بر این چشم های تکیده,
براین خاک ترک خورده...
نسیمی خنک, از بشارت باران بفرست.

بیا بر این ابرهای سیاه, معلق...
ابرهای بلاتکلیف...!
رعد و‌برقی بزن و تلاطمی بفرست...

چندصباحیست...
رزق سحر از سفره ام بردند...
بیا بر این سفره ی بی آب, بی نان...
ولیمه ای از کوی دلبران بفرست...

عزیز جان...!
دلم به حجم تمام دلتنگی ها,
برای دیدنت,
برای بوئیدن و بوسیدنت,
تنگ است...

بیا برای تاریکی این خانه ی پوشالی...
بر این سبدهای سوخته, خالی...
بر این دل سیاه گشته,
زدربی که گشوده ام,
روشنای رحمانی بفرست...

خلاصه گویمت اینک...
بر این کهنه گدای آشنا,
کاسه بدست...
بر این آواره ی تشنه لب,
بر این جزامی تنها...!
به پشت درب ها...
خسته و...
سرگشته ی بیابان ها,
بشارتی از موجهای خنک...
موج نگاه های مهرآمیز...
موج آمین های بلند...
و آهنگ دوستت دارم ها بفرست...
.
.
ببین چگونه باران رزق می بارد...!
ببین چگونه سجاده غرقاب گشته...!
و این سرشک شب است یا دریای طوفانی...!؟
و کجاست شاهزادگان که ببیند حال مرا...!

رسول امامی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.