کوچه باغ دلم را آب وجارو می کنم...

کوچه باغ دلم را آب وجارو می کنم...
میدانم این تمنایم, برای حضورت بی جواب نمی ماند...
وتو به حُرمت سجاده های پهن که قطره قطره ستاره های قطبی در آن چشمک می زنند,
وبه حرمت شمیم یاس طواف ملائک, از کوچه باغ دلم گذر خواهی کرد.
ذره ذره دیوارهای دلم را آماده کرده ام, برای استشمام حیاتبخش عطر گل های نرگس...

میدانی...!؟

کوچه باغی ساخته ام در اولین شهرعشق که نامش قناعت است.
من قناعت می کنم به بوی گلهای نرگس انتهای پیراهنت,
که دمی به بهانه ی خریدن سرشک های وتر شبانه ام؛
از این کوچه گذرکنی.
خوب میدانم... وتر من, بی یادتو, وتر نیست.
کوچه باغ دلم نیز, بی عطر گلهای نرگس؛ خرابه ای بیش نیست...

راستی... عریضه ای هم نوشته ام دم دست...!!!

شهادت میدهم...

نگاه هیچ نگاهی, برای هیچ طالبی زیبا نیست...
هیچ چشمه ای... آبریزَش, تشنه ای راسیراب نگرداند...
گلهای هیچ بهشتی بی عطر تو, بوی گل نمی دهد...
هیچ شعر نابی, بی ذکر نام تو, شیرین نباشد...
آنگاه که نظر کنی, همه چیز قدر و قیمت پیدا می کند...
همه چیز گران می شود...

وکجا جوهر قلمِ شکسته ی چون من,
بی یاد تو وبی اذن تو,
اندیشه ای را پرواز دهد...!؟

رسول امامی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.